سفارش تبلیغ
صبا ویژن

immolate

فرش ِ آسمانی...

هو....

دست ِ خورشید ...

فرش را نوازش می کرد...

نگاهم در دستِ او می چرخید...

آرام ...آرام...

میانِ رنگ ها...

وصالِ ختایی ها ...

نگاهِ ژرفِ اسلیمی ها...

میانِ تمامِ خاطراتی که

از یادِ خـــــــــــــــــــــــــــدا می گذشت...

میان تمامِ آنها ...

گم می شوم...

لاله عباسی ها دورم را می گیرند....

و مرا می چرخانند...

رایحه ای خوش از سرزمین

 ناکجا به مشامم می رسد....

لحظه ای بعد ...

رهایم می کنند..

....

در شمسه... غرق می شوم....

حال ...نقشی  شده ام ...

در خیال ِ دختری قالی باف....

دختری که در آسمان...

فرش می بافد...

با نخ هایی از جنس نور...

دستانش به لطافتِ نسیمی ست...

که از صفای گل های

 یاس گذر کرده است....

چه خیال ِ لطیفی ست...

روشن ...سفید...آرام...

و به ازل نزدیــــــــــــــــــــک......

گاه دوست می دارم...

هرگز پیدا نشوم...

 



[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 5:16 عصر ] [ immolate ] نظر